افسانه آختامار داستان تامار
جزیره آختامار در اطراف دریاچه وان شکل گرفته، جزیره ای جذاب با صخره های استوار و با صلابت که در فاصله 3 کیلومتری تا ساحل قرار گرفته اند. جاییکه میزبان یک کلیسای تاریخی زیبا با همین نام می باشد، کلیسایی باستانی که قدمتش به قرن دهم بازمی گردد.
افسانه تامارا آمیخته با تاریخ وان : «تامارا» دختر زیبای کشیشی بوده است که در جزیره ای نزدیک شهر «وان» با پدر در کلیسایی زندگی میکند و از زیبایی بی نظیرش، پسران جزیره در حسرت یک نگاه اش و او ، دلباخته ی پسرکی چوپان و دور…..
تامارا هر نیمه شب به نشانه و اشاراتی _ سوسوی فانوس یا شعله ی آتشی _ افروخته بر فراز صخره یا بلندایی به انتظار مینشیند و پسرک هر نیمه شب از آن سوی جزیره شناکنان به سوی تامارا شتابان…
تا اینکه کشیش پدر متوجه میشود و برای ممانعت از دیدارهای شبانه این دو، دخترک را با معجونی به خواب عمیق وامیدارد و خود به بلندایی در جزیره میرود و به رسم و نشانه ی موعود آن دو دلداده، فانوسی بر می افروزد و پسرک را به سوی اشارت فرا میخواند.
کشیش از دور نظاره میکند و هر آن گاه که پسرک به نزدیکای خشکی می رسد، فانوس را بر بلندای دورتری میبرد و پسرک باز برای رسیدن به اشارت شنا میکند( البته در برخی روایت ها گفته اند که کشیش فانوس را بر زورقی نهاده و در آب رها میکند) ….
اکنون پسرک در میانه ی امواج، از پای افتاده و بی رمق نام دلداده اش را تکرار میکند: «آه تامارا…..آه تامارا!!»و نهایتا در موجی بلند محو و ناپدید میشود. تامارا که با این فریادهای منعکس در باد و موج از خواب برخاسته، شاهد آخرین خیزش موج و ناپدیدی پسرک است و بی توقف خود را به آب پرتاب میکند.
و قرن هاست که پژواک صدای پسرک،هر شب در جزیره می پیچد. جزیره ای که نامش «آه تامارا»/ «آکدامارا»/ «آکدامار» Akdamar است.
ترانه برگرفته از افسانه آختامار
“Yücel Arzen – Ah Tamara” «آه تامارا – یوجِل آرْزِن»
از دختران موطلایی وان،گواش و دیگور شنیدم این حکایت را تامارا!
تو را نه زبانی ماند و نه انجیر و انار و نازی
چه بسیار تلاش و مغلوبیِ عشق
چه بسیار در آستانه ی انتحار
می ارزد که تو طرد دین ات شوی و من رنجش مولایم
میارزد که به روزنه ای حتی به سوی ات بشتابم
بگذار مرا بکشند و نابوده ام بدانند
بگذار نام ات را فراموش کنند و پنهان…
تامارا!
عشق جزیره ای است در نهایت…
عشق در جزیره ای است
ماه در چرخش شبانه اش سرخ فام همچون خون
ابر در گذر از فرازم میپوشاندم همچو تور
در کویر عشق هستم و در برکه ی غم
تو در راهم جرقه ی نوری باش ای تامارا!
نمیتوانم لمس ات کنم که ممنوعه ای بر من
راه رسیدن به تو پر مشقت است و پر فریب
تو نان و قوت منی و نهایت راه من
جرقه ی نوری باش به راهم تامارا….
عشق جزیره ای است
عشق در جزیره است و تمامی اینها افسانه ی ماست ای تامارا!
همچو پوست سخت عقربی است
عشق ات بر دوش همچو خنجری سیاه
همچو تفنگ دشمنی در انتظار
همگان بدانند اینگونه سرشت و
اینگونه جان ستاندنی است
حکم عشق تو
به حسرتی پرتاب ام کن و به برکه ای دفن ام کن
بر فرزندان ات نام و خشم هزار ساله ام را بیاموز
تا بدانند این گونه سرشت و اینگونه جان ستاندنی است
حکم عشق تو تامارا!
تصاویر افسانه آختامار
موزیک ویدیوی زیبای افسانه تامارا
[aparat id=’LRqQ3′]
افسانه آختامار داستان تامار
جزیره آختامار در اطراف دریاچه وان شکل گرفته، جزیره ای جذاب با صخره های استوار و با صلابت که در فاصله 3 کیلومتری تا ساحل قرار گرفته اند. جاییکه میزبان یک کلیسای تاریخی زیبا با همین نام می باشد، کلیسایی باستانی که قدمتش به قرن دهم بازمی گردد.
افسانه تامارا آمیخته با تاریخ وان : «تامارا» دختر زیبای کشیشی بوده است که در جزیره ای نزدیک شهر «وان» با پدر در کلیسایی زندگی میکند و از زیبایی بی نظیرش، پسران جزیره در حسرت یک نگاه اش و او ، دلباخته ی پسرکی چوپان و دور…..
تامارا هر نیمه شب به نشانه و اشاراتی _ سوسوی فانوس یا شعله ی آتشی _ افروخته بر فراز صخره یا بلندایی به انتظار مینشیند و پسرک هر نیمه شب از آن سوی جزیره شناکنان به سوی تامارا شتابان…
تا اینکه کشیش پدر متوجه میشود و برای ممانعت از دیدارهای شبانه این دو، دخترک را با معجونی به خواب عمیق وامیدارد و خود به بلندایی در جزیره میرود و به رسم و نشانه ی موعود آن دو دلداده، فانوسی بر می افروزد و پسرک را به سوی اشارت فرا میخواند.
کشیش از دور نظاره میکند و هر آن گاه که پسرک به نزدیکای خشکی می رسد، فانوس را بر بلندای دورتری میبرد و پسرک باز برای رسیدن به اشارت شنا میکند( البته در برخی روایت ها گفته اند که کشیش فانوس را بر زورقی نهاده و در آب رها میکند) ….
اکنون پسرک در میانه ی امواج، از پای افتاده و بی رمق نام دلداده اش را تکرار میکند: «آه تامارا…..آه تامارا!!»و نهایتا در موجی بلند محو و ناپدید میشود. تامارا که با این فریادهای منعکس در باد و موج از خواب برخاسته، شاهد آخرین خیزش موج و ناپدیدی پسرک است و بی توقف خود را به آب پرتاب میکند.
و قرن هاست که پژواک صدای پسرک،هر شب در جزیره می پیچد. جزیره ای که نامش «آه تامارا»/ «آکدامارا»/ «آکدامار» Akdamar است.
ترانه برگرفته از افسانه آختامار
“Yücel Arzen – Ah Tamara” «آه تامارا – یوجِل آرْزِن»
از دختران موطلایی وان،گواش و دیگور شنیدم این حکایت را تامارا!
تو را نه زبانی ماند و نه انجیر و انار و نازی
چه بسیار تلاش و مغلوبیِ عشق
چه بسیار در آستانه ی انتحار
می ارزد که تو طرد دین ات شوی و من رنجش مولایم
میارزد که به روزنه ای حتی به سوی ات بشتابم
بگذار مرا بکشند و نابوده ام بدانند
بگذار نام ات را فراموش کنند و پنهان…
تامارا!
عشق جزیره ای است در نهایت…
عشق در جزیره ای است
ماه در چرخش شبانه اش سرخ فام همچون خون
ابر در گذر از فرازم میپوشاندم همچو تور
در کویر عشق هستم و در برکه ی غم
تو در راهم جرقه ی نوری باش ای تامارا!
نمیتوانم لمس ات کنم که ممنوعه ای بر من
راه رسیدن به تو پر مشقت است و پر فریب
تو نان و قوت منی و نهایت راه من
جرقه ی نوری باش به راهم تامارا….
عشق جزیره ای است
عشق در جزیره است و تمامی اینها افسانه ی ماست ای تامارا!
همچو پوست سخت عقربی است
عشق ات بر دوش همچو خنجری سیاه
همچو تفنگ دشمنی در انتظار
همگان بدانند اینگونه سرشت و
اینگونه جان ستاندنی است
حکم عشق تو
به حسرتی پرتاب ام کن و به برکه ای دفن ام کن
بر فرزندان ات نام و خشم هزار ساله ام را بیاموز
تا بدانند این گونه سرشت و اینگونه جان ستاندنی است
حکم عشق تو تامارا!
تصاویر افسانه آختامار
موزیک ویدیوی زیبای افسانه تامارا
[aparat id=’LRqQ3′]